تاریخ انتشار : دوشنبه 10 نوامبر 2025 - 8:19
کد خبر : 3887

وقتی فرزندم جا ماند – ایسنا

وقتی فرزندم جا ماند – ایسنا

[ad_1] در حین فرار پسر کوچکم را جا گذاشته بودیم؛ البته این اتفاق برای خیلی از خانواده‌ها رخ می‌داد و خوش به حال کسانی که فرزندشان را سلامت پیدا می‌کردند. پریشان و آشفته حال بودم نمی‌توانستم باور کنم که از بمباران و ترکش و گلوله نمی ترسم فقط می‌ترسیدم که هر کدام از این گلوله‌ها

[ad_1]

در حین فرار پسر کوچکم را جا گذاشته بودیم؛ البته این اتفاق برای خیلی از خانواده‌ها رخ می‌داد و خوش به حال کسانی که فرزندشان را سلامت پیدا می‌کردند. پریشان و آشفته حال بودم نمی‌توانستم باور کنم که از بمباران و ترکش و گلوله نمی ترسم فقط می‌ترسیدم که هر کدام از این گلوله‌ها به پسرم خورده باشد و آن موقع است که تمام زندگیم ویران می‌شد.

به گزارش ایسنا، «جیران محمدی» از زنان کُرد نشینی است که چهره خشن و بی رحم جنگ را دیده است و در مسیر فرار از آن تجربیاتی کسب کرده که خواندنی هستند. او که از اهالی روستای «قلعه رشید» بوده می‌گوید:  دشمن آن روزهای جنگ هر کس را که نظامی بود یا عکسی از امام داخل خانه‌اش بود به اسارت می‌گرفتند، اما ما با هزار بدبختی از روستایمان فرار کردیم و به یک قبرستان و بعد نیزارهای رودخانه «الوند «پناه بردیم.

بعد از روستای «سرابله» به کانال سرابله رفتیم تا غروب زیر کانال ماندیم. در حین فرار پسر کوچکم را جا گذاشته بودیم؛ البته این اتفاق برای خیلی از خانواده‌ها رخ می‌داد و خوش به حال کسانی که فرزندشان را سلامت پیدا می‌کردند. پریشان و آشفته حال بودم نمی‌توانستم باور کنم که از بمباران و ترکش و گلوله نمی ترسم فقط می‌ترسیدم که هر کدام از این گلوله‌ها به پسرم خورده باشد و آن موقع است که تمام زندگیم ویران می‌شد.

نمی‌توانستم تحمل کنم نگرانی این که چه بر سر فرزندم می‌آمد، آرام و قرار را از من گرفته بود. می‌خواستم به دنبالش برگردم، اما کسانی که با ما بودند مانعم شدند. خودم و زندگی پسرم را به خداوند سپردم چرا که معتقد بودم در همه زمان‌ها زندگی و مرگ ما دست او بود. شب که فرا رسید دوباره فرار کردیم و به روستای «دستک» رفتیم.

در آنجا پسر بزرگم را که حین فرار از ما جدا شده بود دیدم و وقتی پسر کوچکم را دیدم که به سینه گرفته بود و او را پنهان کرده بود و او هنوز زنده بود خیلی خوشحال شدم. پسرم خیلی ترسیده بود وقتی مرا دید از خوشحالی گریه می‌کرد. ما خیلی شانس آوردیم چرا که یک عده از مردم به خاطر گرما به خاطر گرسنگی و تشنگی در حین فرار جا ماندند. هر کسی که توانست نجات پیدا کند به شهری دور و نزدیک مهاجرت می‌کرد؛ عده‌ای به روستای سرخه، دیزه، حریر شهرستان کِرندغرب (دالاهو)، اسلام‌آباد غرب و کرمانشاه رفتند و عده‌ای به شهرهای، شمال، شیراز مشهد و یزد رفتند.

در دوران دفاع مقدس روزهای سخت و شیرینی داشتیم. برای ما از این جهت سخت بود که خانه کاشانه خود را از دست داده بودیم و بی‌کس و بی پناه بودیم. شیرین از این جهت که هم دولت و هم امام و مردم و رزمندگان اسلام ما بی پناهان را تنها نگذاشتند. روزهای سخت، گرسنگی، تشنگی و بی‌کسی زیادی را تجربه کردیم، اما روزهایی را هم به شادی در کنار هم گذارندیم. دولت برای ما مایحتاج زندگی می‌فرستاد. رزمنده‌ها به ما قوت قلب می‌دادند و هر جا که می‌رفتیم و مردم می‌فهمیدند جنگ زده‌ایم ما را روی سر می‌گذاشتند و بسیار از ما پذیرایی می‌کردند. در دوران دفاع مقدس ما اینچنین ارزش‌های مقدسی داشتیم همیشه در کنار هم بودیم.

منبع:
مردم شناسی روایت های رنانه از دوران دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۶.

انتهای پیام

[ad_2]

Source link

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.